تولد 38 سالگی حامد بهداد
تولدت مبارک باشد حامد ِ بهداد ِ ساده ، صادق و ساعی
خواسته ام برای تو آرامش است ، آرامش درونی و جاری در تمام لحظاتت و امیدی که همیشه تمام روحت را دربر بگیرد و رضایتی که از خود و خدایت داشته باشی و معصومیتی که در گفته ها و رفتارت عیان میبینم برایت بماند وزلال تر شود.
یک تشکر بزرگ از تو که همیشه حتی دیدن تصویرت یادآوریست به اینکه خودم باشم ، واز خودم بیشتر بگویم وافکار واحساسم را بیشتر بروز دهم .
اگر چه همیشه نگران و مخالف این حد از صداقتی که در گفتگوهایت داری هستم .آخر همه گوش ها محرم نیستند و آنچه را دریافت وتفسیر میکنند که از همه چیز سریعتر به ذهنشان رسیده نه خود حقیقی وجودت را .البته خوب میدانم با علم به این واقعیت باز تو راه خود را در پیش گرفته ای. پس از خدا می خواهم هیچ گزندی از بابت صداقتت به تو نرسد و هیچ وقت پشیمان نشوی از خود بودن.
و دیگر اینکه خداوند عزیزانت را به سلامتی و عشق درکنارت حفظ کند و شمارشان افزون یابد. افزوده شدن عزیزی که برکت حضورش را در مغز گفته هایت و در زیبایی آثارت و طراوت فعالیتهای هنریت بفهمیم .
و اینکه قول و قرارهایت با خودت و خدا و امام رضا ع همیشه برقرار باشد . عجیب امسال همزمان با موسم حج دوست داشتم به زودی البته به وقتش همراه با کسانی که همسفرانی نیکو باشند و از برخی راز و رمزهای میان آسمان و زمین باخبر و اهل بیان ( آنقدرش را که میشود گفت ) بهتر بگویم آنها که اغلب نگاه به آسمان دارند ، راهی خانه خدا و پیامبر مهربانش گردی.
و همیشه مهر مردمان کشور و دیارت بهره و رزق و روزیت باشد .
و مادام حالت خوش باشد و به گردد.
خواسته هایم برای تو زیاد است این ها به نمایندگی خودی نشان داده اند.
یکی از هم میهنان تو چه فرقی میکند کدامشان
*****************************************
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ....
یادداشت های بچه های کمپ + کادوهای تولد بچه ها
******************************************
تبریک نامه ای برای حامد بهداد(سینما نگار)
سکانس آغازین
روز – داخلی – بیمارستانی در مشهد – آبانماه 1352
صدای گریه کودکانه ات بلند میشود. گویی رسالتت فتح قلب است و تسخیر روح. نامت را حامد میگذارند در حالی که هیچکس نمیداند که در دو دهه و خرده ای پس از گذشت آنروز در «آخر بازی» تو می آیی و قلبهای نسلی از آن پس به همراهت می آیند. بسیارند در این جهان افرادی که به دنیا می آیند اما تا آخر عمر زاده نمی شوند. اما تو در «آخر بازی» زاده شدی و از آنروز بود که هر سال را با زاده شدنی دوباره تجربه، نوکردی. و اکنون در سی و هشت سالگیت در آستانه این فصل سرد باید صادقانه اعتراف کنم که تو آن مرد ناجی و تنهایی هستی که نمی توان دوستش نداشت. تو احساس را نوازش میکنی و انسانی میشوی از جنس بچه های ته خط. مگر می شود «بوتیک» را دید و تو را نه ؟ «روز سوم»، «دایره زنگی»، «جرم»، «هر شب تنهایی» سعادت آباد» و...
هر بار اینها را میبینم گویی لمس میکنم آن رویین تنی را که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهاییست. رویین تنی از جنس بچه های فراموش شده پایین شهر. آنانی که هیون را آرام می کنند و بر رودخانه ها ظفر می یابند. مردمانی که مرگشان، میلاد پر هیاهای هزار شهزاده است. مردانی که تنها یک تن می تواند تصویرگر نوستالژی تنهایی آنان باشد، یکی از جنس دشنه و حریر. یکی از جنس گریه و فریاد. یکی از جنس آهن و الماس. از جنس مردانی که آوازی سخت دارند.
چشمانت برق آسمان است و کلامت زلالی رودخانه ای روان بر زمین. آه راستی را، با کلام تو کجا رفتم! کلام در صدای تو ایمن میشود. فریاد از دهان تو سیلاب میگردد. تو با دهانی پر از خورشید و چخماق سخن میگویی.
خوشحالم که در کنارت سینما را تجربه کردم و اکنون می توانم در کنارت رفاقت را بیاموزم. نه از نگاه یک همکار و نه از منظر یک سینمایی یا از جایگاه یک رفیق. بلکه به پشتوانه نسلی دور از هیاهو و سویه بندیهای پر سر و صدا میخواهم میلادت را تبریک بگویم و صادقانه تجربه حرکت رو به کمالت را در هر سال شادباش بگویم و دوستانه اعتراف کنم که دوست نداشتنت ناممکن است و حضورت بایدیست تا بابد. که وجودت نبضی است بر تن زمان، برای تصویر درد تمامی بچه های ته خط. خطی که دیگر مرزی بر آن نیست.
میلادت خجسته باد و تمام
عادل تبریزی
*******************************************
---------------------------------------------





زندگی؛ چیزی نیست، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...(سهراب سپهری)